کد مطلب:140496 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:131

رأی واقدی و نقل عبارت تبر مذاب
صاحب تبر مذاب از واقدی نقل می كند كه حامل سر مبارك امام علیه السلام از كربلاء به كوفه و به نظر پسر زیاد ملعون رسانیدن شمر بن ذی الجوشن بوده، وی شرح این قضیه را این طور نوشته:

چون شمر ملعون سر فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله را به خانه آورد برای آنكه وقت گذشته بود ممكن نشد كه به حضور پسر مرجانه ببرد، سر را به خانه آورد و به روی خاك گذاشت و جعل علیه اجانة تغاری بر روی آن سر مانند سرپوش نهاده رفت خوابید، زوجه شمر شب بیرون آمد فرأت نورا ساطعا الی السماء دید نوری از اطراف آن تغار به آسمان تتق كشیده پیش آمد صدای ناله از زیر تغار شنید به نزد شمر آمد و گفت: ای مرد بیرون رفتم چنین و چنان دیدم در زیر تغار چیست؟

گفت: این سر یك خارجی است كه خروج كرده بود، سر او را می خواهم برای یزید بفرستم و عطای فراوان بگیرم.

آن زن گفت: نام آن خارجی را بگو كیست كه نور از او ظهور می كند و سر بریده


او حرف می زند؟

شمر گفت: نامش حسین بن علی است.

زن یك صیحه كشید افتاد و غش كرد وقتی بهوش آمد گفت: یا شمر المجوس ای بدتر از گبر آیا از خداوند بزرگ نترسیدی كه پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله را كشتی و اكنون سر او را بدین خفت و خواری زیر تغار رخت شوئی نهاده ای، پس ضعیفه گریان و نالان آمد تغار را بلند كرده سر را برداشت و آنرا بوسید و در روی دامنش نهاد و سپس سایر زنان خانه را خبر نموده و گفت: بیائید بر این غریب بگریید اگر مادر داشت او را بی گریه نمی گذاشت، زن ها آمدند در گریه با او كمك كردند حاصل در آخر شب كه ضعیفه به خواب می رود در عالم واقعه می بیند خانه اش وسیع شده و ملائكه به صورت مرغان سفید پر شدند و دو زن مجلله كه یكی جناب فاطمه علیهاالسلام و دیگری مریم مادر عیسی علی نبینا و آله علیه و علیهم السلام بود آمدند آن سر غرقه به خون را برداشته بنای گریه و زاری گذاشتند و دید مردهای بسیار با دیده های خونبار آمدند و میان ایشان پیغمبر آخرالزمان مثل ماه شب چهارده آن سر را گرفته بوسیدند و دست به دست می دادند و گریه می كردند، پس دیدم خدیجه خاتون با فاطمه زهراء سلام الله علیها به نزد من آمدند و فرمودند:

آنچه می خواهی از ما بخواه و هر حاجت داری بطلب فان لك عندنا منة زیرا تو بگردن ما منتی داری كه سر پسر ما را گرامی داشتی اگر می خواهی با ما در بهشت رفیق باشی برخیز كارهای خود را اصلاح كن و خود را به ما رسان، زن شمر از خواب بیدار شد دید همان نحو سر به روی زانوی او است باز بنا كرد نوحه گری كردن بیش تر از پیش تر گریه كرد.

شمر دید قرار و آرام ندارد آمد سر را از زن بگیرد، زن سر را نداد و گفت: طلقنی فانك یهودی ای ولدالزنا باید حكما مرا طلاق بدهی كه مثل تو یهودی شوهر نمی خواهم و هرگز با تو بسر نخواهم برد.


شمر طلاق داد و گفت سر را به من بده و از خانه من بیرون برو.

زن گفت: بیرون می روم اما سر را به تو نمی دهم هر چه اصرار و اذیت و آزار كرد سر را نداد تا آنكه آن قدر تازیانه و لگد به آن ضعیفه زد كه در زیر لگد از دار دنیا رفت و با فاطمه زهرا علیهاالسلام محشور شد.